نادیده گرفته ای تپش های قلبم را از آن لحظه که رفتی
آرامش هم رخت بر بست از من از تمام من
میبینی خدا،ضعیف تر و ذلیل تر از آنم که فکرش را می کردم
من قدرت این تحمل را ندارم
من نیستم ، نمی توانم ،کم آورده ام
آغوشت را می خواهم خدا ،من همیشه شکست خورده توام خدا
چرا همیشه تا قبل از شروع تمام می شود
این چه طلسمی ست :خدا کور کند چشمان حسودی را که
چشم می زند ،همه دنیای مرا
رفتیم و ازاین رفتن تو را بخشید بسیار آزادی
قلب توبر رفتن ما خندید
آن تازه رس ،نوبر گر حالمو پرسید:
بگو :که من شکر خدا گفتم زثوابت
تو پیشکش و قصه ماهم بسلامت
23/9/91