عشق پنهانی ماه

وباز هم خدا صدایم کرد...

از پشت پنجره ی اذان...

چه دلنشین وزیباست...

نسیمی که بوی خوش تورا، در فضای اتاق ،که نه

در محوطه بلورین قلبم طنین انداز کرده ست

پایان می یابد اذان...

                     وتو وصدای دلنشین تو...

وحتی همه ی تو ،همیشگی ست و پایدار

ای همیشه جاویدان ...

                    با قلب کوچک من بساز...

دمی ، رحمی ،نگاهی....

                        از تو چاره می کند ،همه ی بیچارگیم را...

           من آواره ی حضور توأم "خدا"....13/5/91ساعت:4:59صبحوباز هم خدا صدایم کرد...

از پشت پنجره ی اذان...

چه دلنشین وزیباست...

نسیمی که بوی خوش تورا، در فضای اتاق ،که نه

در محوطه بلورین قلبم طنین انداز کرده ست

پایان می یابد اذان...

                     وتو وصدای دلنشین تو...

وحتی همه ی تو ،همیشگی ست و پایدار

ای همیشه جاویدان ...

                    با قلب کوچک من بساز...

دمی ، رحمی ،نگاهی....

                        از تو چاره می کند ،همه ی بیچارگیم را...

           من آواره ی حضور توأم "خدا"....13/5/91ساعت:4:59صبح


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:, :: 12:27 :: توسط : سارا

ای سخت ترین سنگِ دشتِ عشق گریخته ام ،  اینک آشوب من زمانی به اوج می رسد ، که آرامش را در نگاهت احساس می کنم.     / آنگاه که فواره ی خون،   از گرداب های آتشین دریای خونینِ دلم،    به آسمان زبانه می کشد،    تو را می بینم که از تنهاییِ خاموشِ بی احساسِ سردت،   آرام گرفته ای و من را می نگری.    / ومن را می بینی آنگاه که از سردیِ نگاهت،   تمام اهدافم به لرزه افتاده است،   و آتش ِسوزان زبانت آنچنان پای آمدن به سمت تو را می سوزاند،   که در خاکِ تلخ ناامیدی می افتم ومی سوزم.    / اینک که از من گذشتی،   می خواهم به تو بگویم،   همه آنچه را که در نبودت بر من گذشت،   ومن چه کردم.    / می خواهم بدانی که چگونه به دیوانگان نسبتم دادند،   آنگاه که در کوچه های بی انتهای شهر،    بی هیچ دلیلی ،    حرف می زدم ،   می خندیدم ،    اخم می کردم،   تا لحظه ای فراموشت نکنم.    / می خواهم بدانی که چگونه در سرمای سوزناکِ زمستان شهر،    از گرمای وجودت در یاد و خاطره ام،   تب می کردم ،    وعرق می ریختم،    و مردم این شهر های بی احساس،    چگونه به بی خیالی ام نسبت می دادند،    و می رفتند.    / می خواهم بدانی اینک که به تو می نگرم،    می توانم تمامی دیوانگی ام را،    در آن کوچه های خالی از یادت،     از پشت افکار تمام آن کوچه های بی احساس، حس کنم.     / می خواهم بدانی،      که چگونه سرمای آن زمستان های سرد،      در دل تابستانِ بی خورشید امروزم ،     لانه کرده و من را در کنج اتاق تاریکم حبس کرده،     و می لرزاند.     / واینک من به همه آن احساس های مردم بی احساس ،            اعتقاد می آورم،     آنگونه که به نبود تو معتقدم،      و آنگونه که به نیستی من در آن زمان  معتقد بودی.       / اینک من از تو ممنونم،     که به من فهماندی،     هر کسی را در دل خود نگذارم،       و به هرعشقی ایمان نیاورم،     وچه تلخ فهماندی،     آن گونه که هیچ گاه سردی عشق غیر خدایی را فراموش نکنم،            وبه تنهایی خالی از عشق زمینی،        ایمان بیاورم و قانع باشم.           / می خواهم بدانی،       که چگونه تو را در دشت خاکی ِذهن و یادم،        دفن می کنم،     و به خاک می سپارمت،          تا بدانی که من هم قدرتی دارم ،      قدرتی از جنس خاموشی و فراموشی          /  ای عشق گریخته ام ،      حال که از حفاظت خدای عشق و زیبایی،        فرار کرده ای،     پس بر قعرِ سیاهیِ ظلمتِ شیطانیِ شب، می سپارمت،       /بدرود/    


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:32 :: توسط : سارا

دلم گرفته آسمون

یکم منو حوصله کن

بزار تا آروم بگیره یه آدم شکسته دل

باز امشب پر بغضم

ترانه های غمگین آسمان هم

نمیرسند به فریاد چشمانم غم گرفته قلبم

خدا بخیر کند،بارش این سکوت را

محوشده ام در پس پرده بغضهایم

خدایا!خدایا!خدایا!

کاش همیشه چیزهای شکستنی بند زدنی بودند

چرا امروز عجیبم عجیب تر از شگفتیهای آفرینشم

فریاد!فریاد!،نمی توانم فریاد بزنم

این سکوت لعنتی دارد خفه ام می کند

نه دست می کشداز احساسم

نه ترک می کند حصار خونین قلبم را

چنبره زده مرا رها نمی کند

شریکی برای دردهایم می خواهم

غم کجایی تو؟؟؟

توبودی همراه همیشگی ام

بیا!!!

امشب منتظرم اگر توانستی

شادی را باخود بیاور

بگذار دلش برایم بسوزد،شاید

توانست شادی(شادم)کند

منتردیدارت هستم امشب...1/4/91


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, :: 22:29 :: توسط : سارا

اگر صلیب چهار گوشه دارد

توهمان صلیبی،که چها رطرف قلبم را اشغال کرده ای

توهمان ملکوتی،بالاتر از طلوع طلایی خورشید

                                                    باتو سرانجام می گیرد زندگی

ای معبد بهار آرزوهایم ،هرگز از یاد نخواهم بردنت

زیرا که نگاه های یادگاریت در کلیسای قلب ودلم پیوند خورده

وبا دل وجانم عجین گشته،واین را توبدان که هر گز:

                   "بهاری دیگر مثل این بهار نمی شود"

                        "تاکسی مثل تو برایم باشد"

تو نشانه ی از لذتهای صبح سحری،ناز وزیدن داری

                             ورفتن تو نشانه ی غروب زندگیم

ای صلیب چهار گانه ی قلبم

                     پاک باش ،نه بی باک

                               عاشق باش ،نه عاشق کش

                                                دلدار باش ،نه سنگدل

                    که اینگونه زندگیمان معنا می گیرد...20/8/91

 

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 20 آبان 1391برچسب:, :: 19:10 :: توسط : سارا

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

آنچنان که تار وپود قلب من از هم گسست

می روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد

آن همه برفی که آمد آشیانم را شکست

می روم اما نگویی بی ئفا بود ونماند

از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است

راستی:یادت بماند از گناه چشم تو

تاول غربت به روی باغ احساسم نشست

طرح ویران کردنم اما عجیب وساده بود

روی جلد خاطراتم نقش طوفان نقش بست

رهسپار دیاری دوره افتاده ام ،بیایید دوستان

ضیافت امشب است جام وساغر ومی هم برجاست
 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:, :: 22:46 :: توسط : سارا

چون بلبلی خوش آهنگ،من در قفس اسیرم
حتی نمی تــــــــــــوانم از درد خــــود بمیــــرم

یارای رفتنم نیست،یک پای دل بسته ســــت
از مانـــدن و شکستن ،انگار ناگزیـــــــــــــــــرم

لطفی نمی کند یار ،حتی به گوشه چشمی
چندیـــــست تا می کند کم لطفی اش فقیرم

دیروز حرف و شــــــــــــــعرم بوی ترانه می داد
امــــــروز از عشــــــق او شاید که سر به زیرم

مهر دو چشم ماهش شیدایی ام نموده ست
پیش دو مــــــاه مستش،بسیـــــار من حقیرم

چــــــون می شود که قلبش اهل وصال باشد؟
چــون می شود که عشقش فردا کند شهیرم؟

امـــا چه گردد حاصل؟ وقتی که جراتی نیست
وقتی که همچو بلبل،من در قفس اســـــیرم

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 آبان 1391برچسب:, :: 23:27 :: توسط : سارا

دل من داشت به چشمان توعادت می کرد

به شب زلف پریشان   تو عادت  می کرد  

دل
 هر جایی  و بی تاب  و  قرارم  انگار
 
کم کمک داشت به زندان تو عادت می کرد
 
 چشم من کاش  میان شب خود جان می داد
 
تا به خورشید  فروزان  تو عادت می کرد
  
فکر می کرد
 لبم ،  تا   به  ابد  می مانی

 که به  لبهای هوسران  تو عادت می کرد  

او ندانست
 که  تو  می روی  و  دل  باید
 
به غم
 لحظه ی  پایان  تو عادت  می کرد
     
نفسم ‏، فکر کن این عشق هوس بود و فقط
 
دل من داشت به چشمان تو عادت می کرد
   


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:, :: 18:0 :: توسط : سارا

عکس متحرک

وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن

به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد

نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم

گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد !


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 8 آبان 1391برچسب:, :: 11:37 :: توسط : سارا

 کاش می دانستی تا بی نهایت دوستت دارم"دلیل دوست داشتنم را فقط (خدا)می داند"

 

دلتنگیهایم از روزگار است که چگونه مرا در قفس تن رها کرده و تا نوبت به من می رسد

 

میگویند :"آسمان پر است"...نه اشتباه نکن حالا برای مردن زود است ....

 

دوست داشتم همچون ستاره ای بر فراز آسمان بودم تا هر شب نظاره گر رخساره ماهت

 

میشدم عزیزم من به اندازه تمام دنیا بی قرارتم ،قرارمان این نبود که بی قرار هم باشیم

 

پس چرا من اینچنین بیقرارم...خدایامیسپارمش به نگاه مهربانت ...

 

 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: توسط : سارا

 

تو بودی گفتی نگفتی:

 

 

دوست دارم تورو از همه بیشتر

                                    تومن و میکشی آخر

امروز فراموشم کردی چه زود برگشتی...

 

ازراهی که از عشق،جاده های کوتاه ساخته بودی...

 

می دانستم آتش عشقت ماندگار نیست...

 

اما من!!!

 

عاشق اون سادگیتم،عاشق اون غم ته چشاتم...

 

عشق من به تو ابراز نشد اما ماندگار شد...

 

عشق آتشین تواما،چه زود سرد وخاموش شد...

 

حتی رخصت ندادی به یک خداحافظی...

 

میل پروازت تورا از عشق جدا کرد...

 

آخر عشق،قفس است...

 

عشق واژه مقدس است...

 

نبایدکسی که پروازآموخته،عشق بیا موزد...

 

آخر گفته اند؛ شوق پرواز عشق را هم دیوانه می کند ...

 

وبراین حساب عاشقان، همیشه کارشان به رسوایی می کشد...

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, :: 21:17 :: توسط : سارا

 

 


غریب است دوست داشتن

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛

به بازیش می‌گیریم.

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر ،

هر چه او دل نازک‌تر ، ما بی رحم ‌تر .

 تقصیر از ما نیست ؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 6 آبان 1391برچسب:, :: 15:39 :: توسط : سارا



زیر باران باز منتظرت میمانم و ترانه ی عشق را با باران میخوانم شاید این بار باران مرحمتی کرد و

ترانه ی من عاشق را به تمنای سیه زلف تو بر روی چون ماهت انداخت...


ارسال شده در تاریخ : جمعه 5 آبان 1391برچسب:, :: 23:23 :: توسط : سارا

* مشکل فکرهای بسته این است که دهانشان پیوسته باز است.

*همه کسانی که به زندگی شما وارد می شوند ،دلیلی دارندیاشمابه آنهابرای تغییرنیازدارید،

یاخودکسی هستید که زندگی آنهاراتغییرمیدهید...

*گدای عشق نباشید،بخشنده عشق باشید.انسانهای زیباهمیشه خوب نیستند،اماانسانهای خوب

همیشه زیبایند.

* وقتی کسی با شمامانند یک"گزینه"رفتار می کند،باخارج کردن خودتان از معادله بااوکمک

کنیدتا انتخابهایش را محدود کند.

* گله نکنید که چرا فلانی با شمادرست رفتار نمیکند،اگر میدانیدلیاقتتان بیشتر است، چرا با

اورابطه دارید؟

* عیوب دیگران را نبینید.به هر چیزی که به شما گفته می شود گوش ندهید.اگر کلامتان

نامهربان است ،آن را نگویید،همیشه به دنبال خوبی های دیگران باشید.هر چیزی واقعیت

نیست .فقط حرفهای محبت آمیز بزنید.

* به جای پاک کردن اشکهایتان،آنهایی که باعث گریه هایتان می شوندراپاک کنید.

* گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست،چون باعث می شود نتوانیدبه جایی برگردید که از

همان ابتدا نباید قدم می گذاشتید.

* خداوندبرای هرچیزی که اجازه اتفاق افتادنش را می دهد دلیلی دارد... ممکن است ما هرگز

نتوانیم حکمتش را درک کنیم،امابایدبه اراده وخواست او اعتمادکنیم.

* شخصیت آدم ها را از طریق کردارشان توصیف کنید..تاهرگز فریب گفتارشان را نخورید.

* باکسی باشیدکه از شماکینه به دل ندارد،حرف نزدن باشمارا طاقت نیاورد،وبترسداز روزی

که شماراازدست بدهد.

* عشق بورزید امانگذارید باقلبتان بد رفتاری شود،اعتمادکنیداما ساده وزود باورنباشید.

* خدا می داند چه کسی به زندگی شما تعلق دارد وچه کسی ندارد، اعتمادکنیدو بگذرید،

هر که قرارباشد بماند،همیشه خواهدماند.

* وقتتان را صرف کسانی کنید که شمارادر همه حال دوست دارند،آن را بیهوده تلف افرادی

که فقط هرگاه منفعتشان می طلبد دوستتان بدارند،نکنید.

* کسانی که شمارا دوست دارند حتی اگر هزار دلیل برای رفتن وجود داشته باشد، هرگز

رهایتان نخواهند کرد،آنهایک دلیل برای ماندن خواهندیافت..

امیدوارم باخوندن این مطالب یه آرامش نسبی به روحتون داده باشم.
 


ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 1:47 :: توسط : سارا

درباره وبلاگ
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا... گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا... کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست... قطره شدم که راهی دریا کنی مرا... پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم... شاید قرار نیست مداوا کنی مرا... من آمدم که این گره ها وا شود همین!... اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا... حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم... حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا... من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام... وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا... آقا برای تو نه ! برای خودم بد است... هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا... من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی... وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا... این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین... شاید غلام خانه زهرا کنی مرا... اللهم عجل لولیک الفرج
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان غزلهای پریشان و آدرس zibaykhofteh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 63
بازدید ماه : 650
بازدید کل : 105758
تعداد مطالب : 210
تعداد نظرات : 41
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



سفارش کد بارشی


رفتـــ 25