می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچنان که تار وپود قلب من از هم گسست
می روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمد آشیانم را شکست
می روم اما نگویی بی ئفا بود ونماند
از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است
راستی:یادت بماند از گناه چشم تو
تاول غربت به روی باغ احساسم نشست
طرح ویران کردنم اما عجیب وساده بود
روی جلد خاطراتم نقش طوفان نقش بست
رهسپار دیاری دوره افتاده ام ،بیایید دوستان
ضیافت امشب است جام وساغر ومی هم برجاست
نظرات شما عزیزان: