عاشق ازآوازه ی دیدارمی ترسد
آن دم که ز هم جدامی شدیم
توسر بر شانه ام نهادی
گفتی:چه آرامشی ...
آری آرامش...
تو آرام می شدی ومن بی قرارتر
توپر حرف بودی و من ساکت تر
آخر ،نمی دانم چرا؟!
آخ ، آخ ،این دلم ،بغض هایم ترک خورده
دیگر آرام ندارد،آنقدر در حلقه چشمانم چرخیدند
تاب و توانشان به انتها رسید
با اجازه ات به روی گونه هایم غلتید و روزگار اشکهایم
در سر نوشت بی قراری هایمان به ثبت رسید
اگر به داد این قطر ه ها نرسی
فردا که دریا شدند
یادم نبود !تو شناگر قابلی هستی...
می شود مگر ،عاشق شیوه شناگری نداند
تواز پایان بی قراری می کردی
ومن،همچنان در آغاز بی قراریها بودم
باید بمانم تا همیشه برایت شکوفا شوم
نمی خواهم هیچوقت بوی کهنگی بدهم
من فصل تولدم را دوست دارم
من مانند فروردین ،به مانند بهار
که فصل حضور توست را دوست دارم
وهمیشه برای رسیدن تو در آغاز ایستاده ام...اللهم عجل لولیک الفرج
نظرات شما عزیزان: